۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

لزوم دادنِ آگاهی بیشتر از پیش برایم روشن شد

لزوم دادنِ آگاهی بیشتر از پیش برایم روشن شد
اتفاقی دیشب برایم افتاد که بیشتر از پیش بر لزومِ دادنِ آگاهی به مردم پی بردم ، شب گذشته خاله ام با خانواده شان منزل ما بودند ، شوهر خاله ام هم بود راستش من چون زیاد ازش خوشم نمیاد عموماً سعی می کنم زیاد با هم روبرو نشویم ولی دیشب انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا مطلبی را دوباره به من ثابت کند.
شوهر خالۀ من لیسانسیۀ جامعه شناسی است و نزدیک به شصت سال سن دارد ، کارمندی ساده بود و 15 ، 16 سال پیش در حین کار درس خواند و لیسانس گرفت ، ذاتاً آدمِ بدی نیست ولی خیلی از حکومت دفاع های بیجا می کند و بیشترین علت آن هم اینست که خود و خانوادۀ پدری اش بسیار مذهبی آنهم از نوعِ چشم و گوش بستۀ آن هستند.
خلاصه دیشب هرچه مادرم خواست جو را طوری اداره کند که حرف به مسائل سیاسی نکشد ، بالاخره صحبت به قبض های گاز کشید ، من در ابتدا به اسرار خانواده ساکت بودم تا اینکه دفاع های بی جای شوهر خاله ام باعث شد من هم شروع کنم .
شوهر خاله ام گفت : شرایط دنیا اینچنین است و باعث شده همه چیز گران شود
گفتم : همۀ دنیا که ایران نیست ، ما دومین کشور دارندۀ گاز دنیا هستیم و تحت حکومت اسلامی
گفت : به حکومتِ اسلامی چه ربطی دارد؟
گفتم : رهبر حکومت اسلامی اولش گفت : علاوه بر ساختن دنیای شما آخرتتان را هم می سازیم ، آب و برق و رفت و آمد را مجانی می کنیم
گفت : رفت و آمد را گفت ولی آب و برق را کجا گفته؟ اصلاً شاید گفته باشه ولی باید دید لحن و منظورش چی بوده.
گفتم : تو بهشت زهرا ، همونجا که یک چیزی گفت وزیر شعار ذوق کرد ، دست زد بعد یکدفعه الله اکبر گفتن.
گفت : همچین چیزی نیست.
راستش من فکر کردم که می داند و تفره می رود بخاطر همین خیلی با اطمینان گفتم : دیگه دورۀ این حرفا تموم شده ، این حکومت از عصر انفجارِ اطلاعات جونِ سالم به در نمی بره.
خیلی ناراحت شد و گفت : اگر هست نشانم بده تا ببینم.
من هم که آماده همچین حرفی بودم به برادرم گفتم : برو کامپیوتر را روشن.
مادرم که می خواست از این کار جلوگیری کند به برادرم اشاره کرد که نه ، خودم پریدم سریع کامپیوتر را روشن کردم ، مرورگر ، فیلترشکن ، یوتیوب و سرچ اتفاقاً ویدئوی وعده های خمینی که از صدای آمریکا روی یوتیوب بود را دیدم کم حجم و کوتاه است گذاشتم و تا ویدئو داشت لود می شد ، رفتم تو پذیرائی راستش واقعاً تو این فکر بودم که آقا رضا همه چیز رو میدونه و داره لجبازی می کنه و الآنه پوزشو میزنم ، تا وسطای ویدئو که رسید ، یکبار گوش کردم دیدم تیکۀ سخرانی که من می خواهم کامل شده ، رفتم صداش کردم گفتم آقا رضا بفرمائید ، مادرم باز گفت حالا چه کاریه؟ ولی آقا رضا خودش پاشُد اومد و دنبالش هم بچه هاش و خلاصه همه.
ویدئو را گذاشتم ، انتظارم این بود که تا بناگوش قرمز شود ، ولی با تعجب دیدم که وا رفت ، چند لحظه سکوت همه جا را گرفت ، بعد من گفتم : خودشه دیگه.
نگاهی کرد که نشانۀ تائید بود ، بعد گفتم لحنش هم نشان می ده که این وعده ها کفِ اقداماتی است که باید انجام می دادند ، نه؟
گفت : آره
بعد مادرم اومد رفع و رجوع کنه گفت : خوب هدفش این بوده ولی نتونسته.
خواهرم گفت : یعنی فقط نیت مهمه بقیه اش هیچ.
دیگر چیزی نگفتم و او هم چیزی نگفت و همگی رفتیم و با دیدنِ حالش راستش خودم بیشتر از همه سعی کردم حرف را عوض کنم.
با دیدنِ صحنه دلم برایش سوخت و فهمیدم که واقعاً نمی دانسته ، و بیشتر برای خودم متاسف شدم که در جامعه ای زندگی می کنم که کسی مثل آقا رضا با لیسانس جامعه شناسی با گرایش پژوهشگری بخاطر جوی که رژیم حاکم کرده آنقدر از حقایق دور است ، هنوز کسانی هستند که نمی دانند حقشان چیست و بیشتر از پیش برایم روشن شد که بهترین و موثرترین کار برای من و امثالِ من دادنِ آگاهی به مردم است.